می خندم!بلند بلند!مادرم تعجب می کند!مدتها بود که چنین سرخوشانه نخندیده بودم.به دنیا و بازی هایش.یاد این آیه می افتم:دنيا بازيچه است. بازيچه اي کودکانه که تنها کافران را شايسته است: «اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد کمثل غيث اعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يکون حطاما و في الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الامتاع الغرور؛ بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تجمل پرستي و فخر فروشي در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني است محصولش کافران را در شگفتي فرو مي برد، سپس خشک مي شود. به گونه اي که آن را زردرنگ مي بيني؛ سپس تبديل به کاه مي شود و در آخرت عذاب شديد است يا مغفرت و رضاي الهي و (به هر حال) زندگي دنيا چيزي جز کالاي فريب نيست» (حديد، آيه 20).
در پس زمیه خنده هایم این شعر رژه می رود:
از پلهای زیادی پریده ام
در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
بارها
شاخ به شاخ شده ام با زندگی
بارها
گلوله خورده ام
و بارها
مرده ام
عشق
از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است!!
ربط اینها را نمی فهمم!خسته ام و می خواهم بخوابم.نتیجه گیری منطقی اش را می گذارم برای زمانی دیگر.
کافر شده ام شاید.........
بازیگر می شوم گاهی.........
بدل کار زمانی.......
پ.ن

*آدمی بیش از هر چیز به فریب خویش نیازمند است!

** "باد هم كه نباشد، براي پريشاني اين شهر شلوغ، هزار بهانه پيدا مي‌شود."

***این روزها که می گذرد شادم....

                                               شادم که می گذرد!!