از صدای این آقایی که گهگاهی توی تبلیغات می شنوم خوشم می آد.میگه "به رویاهات فکر کن،رویاهات رو از دست نده"صداش آدم رو می بره توی رویاهای آدم!!رویاهایی که خیلی وقته بهشون فکر نکردی!رویاهایی که تو زمان گم شدند!رویاهایی که علی رغم بزرگیشون !هر چی تو بزرگ تر شدی از تو دورتر شدن!بچه که بودم خیلی شیطون و شلوغ بودم! آروم نمی گرفتم سر جام!نه مدرسه ،نه معلم ها،نه پدر و مادر از دستم آرامش نداشتند.تا 10 سالگی ،توی ذهن کودکانه ام می گفتم این بزرگترها ،چقدر از امکاناتی که خدا بهشون داده استفاده نمی کنند!چقدر ناشکرند!! اونها که بدون اجازه کسی می تونند روی دیوار راه برند! برند تا نوک درخت!!چرا همش رو زمین راه میرن!خوش به حالشون که اگه بالای درخت و دیوار باشند کسی دنبالشون نمی گرده!کسی دوباره فریاد نمی زنه :"چرا دوباره رفتی اون بالا"!!من اگه بزرگ بشم بی ترس و واهمه و دغدغه مادر و پدر و معلم همش روی دیوارها راه می رم!همش میرم تا نوک درخت ها!دنیا از اون بالاها قشنگ تره!!!!!!!!!

بزرگ شدم ولی مثل همه آدم بزرگ ها روی زمین راه میرم!!یه وقت هایی به دیوار ها نگاه می کنم یا نوک درخت های بلند،دیگه مثل بچگی برام دست نیافتنی نیستند!شاید بتونم برم بالای هر درختی که بخوام!اما.............خیلی وقته روی زمین راه می رم!!!

9 سالم که بود عمه از جان عزیزترم کنار هدیه تولدم متنی را نوشته بود که من هنوز آن را به خاطر دارم!"عزیز دل: 9 سال از آن عصر سرد می گذرد !عصری که دنیا برایت آغوش وا کرد و تو را لای قنداقی از آرزوهایش پیچید......"امروز 28 سال از آن عصر سرد می گذرد ...........

روز تولدم را همیشه دوست داشتم !شاید اگر 80 ساله هم بشوم روز تولدم را دوست داشته باشم!روزی که به رویاهایم فکر می کنم!از کودکی روز تولدم برایم شروعی دوباره بود و من هنوز دوست دارم کودکانه فکر کنم و گمان کنم بشود آدمی رویاهایش  را از دست ندهد/زنگ تفریح قشنگی است.........

از تمام دوستانی که تولدم را تبریک گفتند ممنونم و سپاسگذار مهربانی همیشه بی دریغشان هستم دوستانی که برایم مانند ستاره اند!!حتی اگر آنها را نبینی مطمئنی که سرجایشان هستند  و کاش فرصتی باشد برای جبران.....

هنوز با همه بد عهدیت دعاگویم!!

هنوز با همه بی مهریت طلبکارم......