گوش شب پرستان کر!
گوش شب پرستان كر!
فردا در قبيله ما آفتاب خيمه خواهد زد
گفت كه مي آيد
با كوپه بهار
كه تنها مسافرش اوست
دلم مي خواهد بنويسم
از گم شدن دختري حوالي يك سال و چندين ماه پيش. شايد كمي پيشتر!وقت خانه تكاني عيد در گرد و غبار سالهاي دور او را دوباره ديدم با شيطنتي كودكانه،با همه سركشي ها و عصيانهايش،با همه جاه طلبي ها و ماجرا جويي هاي جوانانه اش و با همه لطافت زنانه اش كه زير آوار نگاه هاي پر شك و وهم آلود كدر شده بود
دلم مي خواهد بنويسم
از قلبي كه ديگر نمي تپد اما حضور سبزش همچنان دليل بودن من است
دلم مي خواهد بگويم از اين حس هاي تازه و درهم و ناب
دلم بهار مي خواهد.......................................
+ نوشته شده در 2007/4/7 ساعت 14:13 توسط فاطمه
|