ما را به سخت جانی خود این گمان نبود....

4 سال از آن  فصل سرد گذشت،فصلی که تو را از همه فصل های زندگی ام گرفت،نگرانت می شوم گاهی .حق دارم.دل  زنانه زمینی ام قدرت درک برخی حقایق عالم را ندارد.این که خدای من ،خدای تو نیز هست و وعده کرده که مهربان است بر بندگانش، حال در هر کجای این هستی بی انتها! (والحمد الله الذی تحبب الی و هو غنی عنی ،من به شما نیازی ندارم،فقط...... دوستتان دارم)می دانی؟یقینش گاهی سخت می شود. دلواپس شادمانی ات هستم.اینکه حالت خوب است؟اصلا دلتنگ می شوی؟
عزیز من !همیشه عزیز من!

می دانی که هیچ وقت نتوانستم دلتنگی ات را ببینم.دل نگرانی معصومت را.یادت هست.ظهر آن جمعه!روبروی خانه پدر و مادرت،صدای اذان می آمد،من بی مقدمه گفتم اگر روزی اینها نباشند!مادر و پدر من نباشند،چه کنیم؟یادت هست؟تو چشمانت را بستی و آرام گفتی خدایا من مرگ هیچ عزیزم را نبینم
و من دیدم
دعای تو بر بال فرشتگان بر طاقی آسمان نشست ................................
نیمه های آذر هیچ سالی را به جز این سالها به یاد ندارم.هوا همیشه اینطور آلوده و ابری و دلگیر بود؟آذر که شروع می شود تپش های دلم را می شنوم!بد اخلاقی های بی دلیلم را می بینم و گریه های بی بهانه مخفی ام و بغض هایی که هی می خورم و خنده های مسخره ای که نفهمند چه می گذرد ...............
راستش را بگویم!امسال سال سختی بود،حدیث امام محمد باقر را هر جا که بتوانم می نویسم و  می خوانم تا شاید اندکی اثر کند در دلم:

"به تو خیانت می کنند
                       تو مکن
تو را تکذیب می کنند
                        آرام باش
تو را می ستایند
                       فریب مخور
تو را نکوهش می کنند
                      شکوه مکن
مردم شهر از تو بد می گویند
                     انوهگین مباش
همه مردم تو را نیک می خوانند
                      مسرور مباش
آنگاه تو از ما خواهی شد................."
دلتنگی را هیچ اکسیری نیست اما غم نبودن تو به وجودم وزن می دهد و من احساس می کنم چقدر دلتنگی ها و دلگیری های دیگر کوچک و حقیر است و این را دوست دارم...........
مهربان من !
"مرگ مساله ای نیست اگر به درستی زندگی کرده باشی"و من احساس  می کنم بودن کوتاهمان در کنار همدیگر روح کوچک مرا آماده مبارزه کرد.........
یک سال دیگر هم دارد می آید و من خوشحالم که یک سال دورتر شده ام و شاید چند سال نزدیکتر!
سالگرد رفتنت همزمان شده با عیدی که برایمان عزیزترین  است ،عید اعتقاد و باورمان،عید ایمانمان،
برای او کاری ندارد برآورده کردن هر آرزویی که برایمان خیلی بزرگ است!
و من آرزو می کنم همه ما شیعه واقعی سیره علوی باشیم روزی که پرده ها کنار می رود...........
برای همه ما دعا کن
به علی می سپارمت
فاطمه

آذر ۸۸

*این شعر را دوست داشتم........

ادامه نوشته

بدل کار

می خندم!بلند بلند!مادرم تعجب می کند!مدتها بود که چنین سرخوشانه نخندیده بودم.به دنیا و بازی هایش.یاد این آیه می افتم:دنيا بازيچه است. بازيچه اي کودکانه که تنها کافران را شايسته است: «اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد کمثل غيث اعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يکون حطاما و في الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الامتاع الغرور؛ بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تجمل پرستي و فخر فروشي در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني است محصولش کافران را در شگفتي فرو مي برد، سپس خشک مي شود. به گونه اي که آن را زردرنگ مي بيني؛ سپس تبديل به کاه مي شود و در آخرت عذاب شديد است يا مغفرت و رضاي الهي و (به هر حال) زندگي دنيا چيزي جز کالاي فريب نيست» (حديد، آيه 20).
در پس زمیه خنده هایم این شعر رژه می رود:
از پلهای زیادی پریده ام
در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
بارها
شاخ به شاخ شده ام با زندگی
بارها
گلوله خورده ام
و بارها
مرده ام
عشق
از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است!!
ربط اینها را نمی فهمم!خسته ام و می خواهم بخوابم.نتیجه گیری منطقی اش را می گذارم برای زمانی دیگر.
کافر شده ام شاید.........
بازیگر می شوم گاهی.........
بدل کار زمانی.......
پ.ن

*آدمی بیش از هر چیز به فریب خویش نیازمند است!

** "باد هم كه نباشد، براي پريشاني اين شهر شلوغ، هزار بهانه پيدا مي‌شود."

***این روزها که می گذرد شادم....

                                               شادم که می گذرد!!