درد تویی
درد تویی.من و تو همه وجودمان درد است.اما ما را می گیرد لای دو انگشت محبتش قایم می کند که کسی نبیندمان.کسی متوجه مان نشود.خودت هم خودت را نبینی.خودت را از خود غافل می کند.درد یادت می رود
آن وقت، یک لحظه که محکم گرفته ما را ،یک لحظه،یک نم راحت تر می گیرد.درد از همه جات بیرون می زندجیغ و فریادت می رود هوا.درد خودتی .خوب نگاه کن.دیدی؟نگو چرا درد می دهد.درد نمی دهد.درد را می گیرد.مسکن است .تسکین می دهد.تسکین یعنی چی؟یعنی ساکن کردن.یعنی آرام کردن.آرامت می کند.تو درد داری،او آرام می کند.بد است؟؟
حالا چرا گاهی به آن سفتی نمی گیرد یک کم درد می کشی؟؟چرا؟؟..............................
پ-ن
۱-چرایش را من نمی دانم!لابد یکی از رموز هستی است که تنها خودش می داند،خوش به حال کوروش علیانی و همه کسانی که حاج آقا دولابی را دیده اند و پای صحبتش نشسته اند.راستی خود حاج آقا نگفت چرا؟؟
۲-دلم "قدر" سرد می خواهد.شب قدری که کنار حجره های بازار مچاله شوم در پتو و صدای ملکوتی حاج آقا مجتبی مرا ببرد به دنیاهای رویایی و لحظه ای! و نوک دماغم یخ بزند و وقتی همه دستهایشان را بالا می برند تا حاجت هایشان را بخواهند من همینطور درست عین بچه های خنگ پا در گل بمانم که من چه می خواهم؟؟دلم "قدر"سرد و طولانی می خواهد که برای سحر شدنش ساعت را رج بزنم و صبح تنفس کنم کرامت بی حسابش را !!
۳-بعد از این همه سال سعدی را کشف کردم و با شوقی کودکانه دلم می خواهد این کشف نه چندان جدید را برایتان بگویم:
**با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم
روی به دیوار صبر
چشم به تقدیر او
**گر اجابت کنی و گر نکنی
چاره من دعاست
می خوانم
۴-«ناشناس»"جوزپه تورناتوره خلاصم نمی کند و «بیوه سنت پیره»چه استعدادی دارند این خارجی ها در درگیر کردن و کلافه کردن آدمیزاد!!لابد دردها را خوب تر می بینند که اینگونه واضح بیانش می کنند و به تصویر می کشند...........
۵-و پایانش برای تو
دلتنگی را دوست دارم
چیز غریبی است
نداشته های آدم را به رخش نمی کشد
و می برد تو را
به خلسه ای که در شادی ات خیالش را هم نمی کنی
دلتنگی ات را از من نگیر
خاطره مبهم و دور من
بگذار پیر شوم با این خاطرات و دلتنگی ها
بگذار نبودنت ویرانم کند
ولی
دلتنگی ات را از من مگیر
که ضربان نبض من است...........
***********
غفرالله لکاتبه